دلتنگم...
جمعه, ۱۱ مهر ۱۳۹۳، ۰۳:۲۸ ب.ظ
دلم تنگ روزهایی است ؛
که با اشتیاق گردوهای نارس درخت حیاط پدربزرگ را میچیدیم
و شاید تلخ اما از خوردنش لذت میبردیم!
آه...حالا نه پدربزرگی هست و نه خانه ای و نه درخت گردویی
آخرین باری را هم که دور هم جمع شدیم در یاد ندارم !
اما راستش هنوز نمیدانم دلیل نزدیکی آن روزهایمان چه بود؟
پدربزرگ ؟ درخت ؟ یاگردوها . . . ؟!
شاید هم مهربانی قلبــــــــــــــ کوچکمان؟!
۹۳/۰۷/۱۱